ترلانترلان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ترلان دختر زیبای من

اتفاقای عجیب

سلام ترلان جونم میدونم خیلی وقته وبلاگت رو آپ نکردم آخه این چند وقت اونقدر اتفاقای زیادی افتاد که اصلا فرصت نداشتم واست حتی بنویسم. اولیش امتحانای دانشگام بود که تقریبا همه ی وقتم رو پر کرده بود و استرس و اینجور چیزا... دومیش که خیلی هم بد بود مریضیه سختی بود که تو دچارش شدی و همه ی ما رو خیلی نگران کردی دست مامانی درد نکنه اومد خونمون و از تو مواظبت کرد یه لحظه هم ما رو تنها نگذاشت تا تو خوب شی دیگه گلم امتحانای منم بود و من به خاطر تو عشقم کلا درس خوندن رو کنار گذاشتم تا به تو برسم خدا خیر استادم دکتر دور اندیش رو بده که منو درک کرد و نگذاشت که درسم رو بیوفتم.  هنوز حال تو خوب نشده بود که اتفاق بد دیگه ای افتاد اون...
9 مرداد 1392

لحظه لحظه های با تو بودن

عزیز دلم به سلامتی جواب امتحانای مامانیت هم اومد و مامان باهوشت همه ی درساشو با نمره ی خوب قبول شده به افتخار مامانی دیگه گلم شما 4 تا دندون در آوردی و مروارید پنجمت داره اذیتت میکنه تا بیاد بیرون و تو رو هر چه زیبا تر کنه هستی من وقتی با سرعت هر چه تمام تر چهاردست و پا میکنی تا بیای پیشم قلبم واست تند تند میزنه و از اینکه همچین فرشته ای دارم خدارو شکر میکنم عزیزم ماه رمضون شده ماه رمضون برای من پر از خاطره های قشنگه ماه رمضون سال گذشته خدا تو قشنگترین هدیه ی زندگیم رو به من داد. در مهمتری و عزیزترین شب سال یعنی شب قدر گلم خدایا چجوری به خاطر این هدیه ی گرانبها از تو سپاس گذاری کنم ...
9 مرداد 1392

تاتی تاتی

توت فرنگی من سلام یه خبر خوب برات دارم... چند وقتیه بدون کمک می ایستی و دیشب اولین قدم های زندگیت رو برداشتی اولین قدم هات مبارک ناز گلم دیشب خونه ی عمه بودیم که رفتی توی آشپزخونه و شروع کردی به راه رفتن منم از خوشحالی جیغ کشیدم خودتم خوشحال بودی و میخندیدی، دست میزدی قربونت بشم اونقدر شیرین کاری کردی که عمه جون واست اسپند دود کرد. ...
19 تير 1392

یه عالمه عکس جامونده

عسلکم سلام من نمیتونستم عکسایی که توی گوشی بابایی بود رو برات بذارم همین الان فهمیدم که باید حجم عکسا رو کم میکردم حالا عسلم همه ی عکسا رو از نوزادیت تا حالا برات میذارم.در ضمن بقیه ی عکسا هم توی ادامه ی مطلبه     ...
2 تير 1392

بدون عنوان

عشق مامان الان که دارم واست مینویسم تو کوچولوی من خوابیدی البته پس از کلی شیطونی همیشه هم اینجوری میخوابی دیروز تو پیش مامانی جون بودی آخه من و خاله مهلا و خاله مهدیس رفته بودیم پارک ساحلی آفتاب خیلی خوب بود همش تو دلم می گفتم کاش تو بزرگ تر بودی و میشد تو رو هم بیارم هر وقت دختر بجه های کوچولو رو میدیدم بی صبرانه برای دیدنت بی قرار می شدم واسه همینم زود برگشتیم        اینم لیست کارایی که توی این سن انجام میدی: 1-بای بای میکنی تا بهت میگم بای بای کن بریم دردر(به بیرون میگی دردر) بای بای میکنی به در نیگاه میکنی و تند تند میگی دردر دردر 2-بهت میگم ترلان الو تو هم دستتو در گوشت میگیری و ...
30 خرداد 1392

من و تری

سلام خانوم کوچولو مامانی این روزا سرش خیلی شلوغه و درس داره اما همه ی درساش به خاطر کارای خونه مونده تو کوچولوی من اونقد خونه رو کثیف میکنی که من مجبورم همش کارا رو بکنم   همش شیطونی میکنی و لباساتو کثیف میکنی.     حالا خودت بگو من با تو چیکار کنم   ...
30 خرداد 1392

تولدت مبارک

سلام عزیزم. من مامان مهناز نیستم خاله ملیحم . عزیز دلم تو دیروز پا به این دنیا گذاشتی و با به دنیا اومدنت چقدر همه ما رو خوشحال کردی. این قدر خوشگلی که هیچ کس باورش نمیشه یه بچه ای که تازه به دنیا میاد اینقدر خوشکل باشه من از دیروز که تو بیمارستان دیدمت دیگه ندیدمت. امروز تو و مامان مهنازو از بیمارستان مرخص کردنُ و الانم با مامان مهناز خونه مامانی هستین. منم قراره تا یک ساعت دیگه بیام پیشتون و از این بابت خیلی خوشحالم. دلم از دیروز خیلی برات تنگ شده و دوس دارم زودتر ببینمت. دوستت دارم ترلان عزیز و قشنگم که با اومدنت تو این شب و روزای عزیز همه ما رو شاد کردی. امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی و همیشه دل پدر و مادرتو شاد کنی و مایه افتخارشون بش...
30 خرداد 1392