ترلانترلان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

ترلان دختر زیبای من

ترلان در دانشگاه

سلام دوستای باوفای خودم ممنون که تو این مدت به من سر زدین یه سلام ویژه هم به دوستای جدیدم سر فرصت پیش همتون میام و لینکتون میکنم دیروز با ترلان رفتیم جشن ازدواج دانشجویی واسه اولین بار بود که دخترم رو دانشگاه بردم حسابی بازی کرد و بهش خوش گذشت. چن تایی هم دست گل آب داد. امروز هم سالگرد عروسی من و باباییه سال 89 یه روزی مثل امروز من و بابایی رفتیم زیر یه سقف هوراااااااااااااااااا
6 خرداد 1393

روزنامه..........

سلام آقا ما خیلی تنبلیم خیلی هم کار داریم  دیگه چی بگم سرم هم خیلی شلوغه کارای پروژه همه مونده گفتم خبر بدم چن روز نمیااااااااااااام همین دیگه ...
24 فروردين 1393

سفر نامه

سلام دوست جونیااااااااا خوبین ؟؟دلم خیلی براتون تنگیده بود! نوروز امسال من و ترلانی و همسری رفتیم اصفهان. هوا عااااالی بود توپ توپ... آخه مشهد خیلی بارونی و سرد بود ما هم خوجحال که از آب و هوای عصر یخبندان مشهد فرار کردیم رفتیم اصفهان جاتون خالی خیییییییییلی هم خوش گذشت. جاده هم خیلی خوشگل بود من تا حالا کویر رو ندیده بودم خیلی قشنگه نمیدونم کویر پوشیده از نمک رو دیدین تا حالا ؟ اگه ندیدین حتما یه سر برین کویر خیلی باحاله... البته تابستون نرین که از گرما پخته میشین بهار برین خیلی خوبه آورین..آورین راستش ما توی این مسافرت بسان کسانی که ماموریت عکاسی آمده باشند فرت و فرت عکس میگرفتیم اینم عکساش ترلان و آقای  پدر در پل خو...
16 فروردين 1393

چهارشنبه؟؟؟

این پست یه کم بد آموزی داره چهارشنبه سوری رفتیم خونه عمه جون ،بابایی و عمو وحید آتیش درست کردن و شما کلی کیف کردی مامانی میخواستی از روی آتیش بپری همش هم میگفتی آتیش...آتیش شام هم رو آتیش... ...
28 اسفند 1392

وروجک آقای نجار

سلام دوستان خیلی دلم واستون تنگ شده بود اما مگه کارا میگذاشت بیام پیشتون ؟ راستی تو فامیل به ترلان میگن وروجک آقای نجار چون هم مثل اون شیطونه هم بامزه هم ریزه میزه یه عالمه حرف دارم نمیدونم از کجاش بگم(کلا خیلی حرف میزنم) عسلک مامان اینقد این روزا شیطونی کرد که هر چی بگم کم گفتم این عکسا خودش گویای همه چیزه .......... دالی ترلان موشه.......... خانومی کمدشو خالی کردم تا جابه جاش کنیم رفته توش نشسته بدون شرح!!! شما تصور کنین بخواین با وجود وروجک اقای نجار خونه تکونی کنین..... چه شود! آشپزخونه رو که میشستم به اندازه ای به ترلان خوش گذشت که نگو بس که آب بازی کرد خونمون هم خیلی ...
21 اسفند 1392

عاشقانه

ترلان جونم تازگی ها اونقدر دلبری میکنه که منو بابایی براش غش میکنیم قلبمون عشقمون روحمون تویی دخملکم چند بار اومدم از دلبریهاش بنویسم هر بار نشده داشتم شیرش میدادم اونقدر خوشگل نیگام میکرد لپشو گاز گرفتم گفت اوخ... گفتم ببخشید دیگه از عشق زیادیه ...یکم نیگام کرد گفت ایششششششششش مونده بودم بخندم یا اینکه درسته قورتش بدم تازگیا یاد گرفته به باباش میگه باباجون به منم میگه مامان نون(یعنی مامان جون) (یاد آیناز گلی افتادم آخه اونم به مامانش میگه مامان نون) وای وقتی پای نتم اونقد شیرین کاری میکنه تند تند اسم همه رو صدا میزنه باباجون ،عزیز ،آیه جون ،بعدشم پشت صندلیم بازه میاد میشینه اونجا به طرز وحشتناکی از صندلی بالا میره وقتی هم...
23 بهمن 1392