من و ترلان در خانه
سلام ما اومدیم بعد از یه تاخیر طولانی با پست پر از عکس
اینم عکسای عسلک خوشگل مامانی
خب آخه من به مامانم چی بگم که همچین عکسی از من انداخته چه ژستی هم گرفتم با این عینک
با توجه به اینکه مامانای مهربون خواسته بودن که این پست عکسدار باشه مامانم خیلی خیلی تلاش میکرد که بتونه از من عکس بگیره ولی مگه من میگذاشتم ... همش دنبال فضولی کردن بودم
اصلا هم صورتم رو به دوربین نمیکردم تا حسابی اذیت بشه
اخه میخواستم با این عکسا بازی کنم مامانم هم گیر داده بود که از من عکس بگیره
اینجا هم انگشتمو کردم توی چشم بالشم تا کورش کنم ... نیگا میکنه
خلاصه اونقدر فضولی کردم که آش و لاش روی زمین افتادم و خوابم برد و مامان بیچارم مجبور شد توی خواب از من عکس بگیره
برای دیدن بقیه عکسا و فضولیهای خارق العاده ی من تشریف بیارین ادامه ی مطلب
اگه گفتین الان کجا نشستم
روی اجاق گاز...
این غروب یه روز تعطیله که دلم گرفته بود و هی میگفتم دردر (یعنی بریم بیرون) بابایی هم نبود و مامانی برای اینکه منو اروم کنه منو گذاشت روی میز ناهار خوری تا بتونم از پنجره بیرون رو ببینم در ضمن این چند روز هوای مشهد خیلی سرد بود من حسابی هم سرما خوردم تازه 5 تا هم آمپول زدم خلاصه این شد که من هر چی دردر گفتم منو بیرون نبردن و من به تماشای دردر از پنجره قانع شدم. ژست عاشقا رو هم گرفتم
اما بعدش دلم دردر مخواست و زدم زیر گریه حالا گریه نکن کی گریه کن مامانی هم بالاخره کم اورد و منو برد دردر...
اینجاهم اماده شدم که برم دردر
خیلی هم خوشحالم
ما دیگه بریم دردر فعلا خداحافظ همگی
من که میرم چرا هلم میدی...