دلنوشته
عشق من دختر نازم برای تو مینویسم که همه ی هستی ام از آن توست
برای تو که تمام زندگی ام را پر کرده ای برای تو که همه ی خاطرات جوانی ام از تو رد میشود
میخواهم تا بدانی عشق من نسبت به تو چه بی پایان است چقدر ابدی ست و تا چه اندازه ...
تا چه اندازه سرمست میشوم وقتی که میخندی
وقتی که خوشحالی و بازی میکنی
وقتی که تند تند پاهای کوچکت را بر زمین می کوبی
وقتی که خودت را برای من لوس میکنی
عشق من
گویی دلم را چنگ میزنند زمانی که سرخی روی پلکت را میبینم کنار چشمهای زیبایت ،قلبم از جا کنده میشود زمانی که عفونت مختصرگوشت را که بر اثر سوراخ کردنش به وجود آمده میبینم.
دوست دارم هر چه دارم بدهم تا تو سردت نشود، گرمت نشود و همه چیز برایت رو به راه باشد . بدان مادرت همه ی تلاشش را برای پرورش هر چه بهتر تو به کار گرفته است و اگر این میان قصوری پیش امده حاصل بی تجربگی ام است نه بی توجهی ام...
زیبای من
از تو ممنونم به خاطر اینکه حس زیبای مادر بودن را به من هدیه دادی برای اینکه به من ماما میگویی و قلبم برایت تندتر میزند عاشق شیطنت های بچگانه ات هستم زمانی که دارم سریال مورد علاقه ام را میبینم و تو تند تندکانال را عوض میکنی ؛ زمانی که آشپزی میکنم و تو دل و روده ی کابینت ها را روی زمین میریزی و از این کارت حسابی لذت میبری یا زمانی که من جارو برقی میکنم و تو روی جارو مینشینی ... روز های بسیار زیبایی هستند بسیار زیبا و همچنین بی تکرار
مثل برق و باد میگذرند و تو بزرگتر و عاقل تر میشوی و من با تجربه تر و شاید البته شاید هم پیرتر مطمئنم امروز که بگذرد ، روزی میرسد که من برای گذشتن از این روزهای شیرین کودکی تو سخت دلم میگیرد. اما زمان را نه میشود قضاوت کرد و نه گریبان گرفت چرا که گذر ایام از دست ما خارج است.
دوستتتدارم و همیشه عاشقت خواهم ماند.