ترلانترلان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

ترلان دختر زیبای من

هدیه ای که خدا به خاطر وجود تو به من داد

1392/5/29 19:38
نویسنده : مامان نی نی
321 بازدید
اشتراک گذاری

از بچگی همیشه نگاهم به آسمون بود.ستاره ی دنباله دار... آروزی همیشگی

کوچولو که بودم با هزار خواهش و التماس شبای تابستون از مامانم اجازه میگرفتم که توی حیاط بخوابم با مهلا خواهرم رو میگم فقط و فقط چشم به آسمون میدوختیم تا خوابمون میبرد. و فردا شب دوباره همون آش و همون کاسه ،بزرگتر که شده بودم مامانم راحت تر بهمون اجازه میداد توی حیاط بخوابیم ولی آرزوی دیدن ستاره ی دنباله دار توی آسمون پر غبار مشهد تقریبا محال بود ...

اونقدر به نجوم علاقه داشتم که توی دوران راهنمایی فقط کتابای نجوم رو میخوندم درباره ی دنباله دار ها و ... توی دوران دبیرستان دیگه اونقدر سرگرم کنکور بودم که فرصت برای خوندن اینجور کتابا رو از کف داده بودم البته نا گفته نمونه که توی همین دوران ازدواج کردم تا اینکه وارد دانشگاه شدم وقتی شنیدم که دانشگاه کلاس نجوم برگزار میکنه از خوشحالی بال در آوردم ولی...

ولی من دیگه متاهل بودم و کلاسای دانشگاه اونقدر وقتم رو پر میکرد که بعد از کلاس باید میومدم خونه و به خونه زندگی میرسیدم خلاصه هزار جور با خودم کلنجار رفتم و بی خیال کلاسای نجوم شدم تا بتونم بقیه ی وقتم رو به خونه داری برسم.

روز ها گذشت و خدا دختری به من داد که از جنس نور بود این رو بعدا فهمیدم ،وقتی که شب تولدش شب نزول قرآن بود باید این رو میفهمیدم ولی نفهمیدم تا اینکه شب تولد یک سالگیش فرا رسید ...

اون روز از مشهد به سمت شمال کشور در حرکت بودیم راه طولانی بود و نق نق های بچه توی ماشین منو کلافه کرده بود شب به گالیکش رسیدیم و تصمیم گرفتیم که بخوابیم ولی کوچولوی من خوابش نمیومد یه اتاق گرفته بودیم هر کاری کردم خوابش نبرد منم به شدت خسته بودم خلاصه به ناچار اوردمش بیرون از اتاق و توی حیاط شروع به قدم زدن کردم از فرط خستگی دلم بحال خودم سوخت که مجبور بودم با اون خستگی بیدار بمونم

به آسمون نگاهی انداختم پر از ستاره بود منی که توی شهر خودم چار پنج تا ستاره هم دیده نمیشد محو تماشا بودم ،یاد رویای بجگیام افتادم با خودم گفتم چی میشه اگه الان یه دنباله دار ببینم هنوز ارزوم تموم نشده بود که ...

بالاخره دیدمش و این بود هدیه ی خدا به یک مادر خسته ،هدیه ای که خدا بخاطر وجود دختر عزیزم به من داد مطمئنم این اتفاقی نیست...مطمئنم این اتفاقی نیست...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

خاله مهلا
29 مرداد 92 20:06
خییییییییییییییییییییییلی قشنگ بود


مرسی عزیزم انم برای تو




منصوره مامان زهره
30 مرداد 92 6:39
شاید به خاطر همین دید قشگت بوده که خدا ستاره ی آرزوهات رو نگه داشته تا توی این شرایط بهت هدیه بده!
حالا الان برات دلچسب تر بود یا اگه تو کودکی می دیدیش؟!


ممنونم عزیزم
منصوره مامان زهره
30 مرداد 92 6:41
راستی سفر بخیر، خوش گذشت؟
منتظر عکسای گل دختر هستیم ها!


چشم حتما عزیزم
مامان سهند و سپهر
30 مرداد 92 11:07
آخي عزيزم چه خوب كه بالاخره به آرزوت رسيدي .خيلي قشنگ نوشته بودي
آسفر خوش گذشت؟ اميدوارم اينطور بوده باشه.



آره عزیزم ممنونم
فرناز مادر آتیلا
30 مرداد 92 12:49
زیبا بود............راستی رسیدن بخیر عزیزم همیشه به سفر و شادی


ممنونم عزیزم لطف دارید
نی نی دانلود(مامان علیرضا)
30 مرداد 92 16:49
ای کاش بودم هم خودم کلی خوشحال می شدم هم شما اما متاسفانه نیستم من تو هنرستان نرگس خ فرجام تهران درس خوندم ----------------------------------- نوشته شما هم خیلی قشنگ هست عالی نوشتی
مامان سولماز
31 مرداد 92 16:52
سلام عزیزم همیشه به سفر خوش گذشت؟ خدا را شکر به یکی از آرزوهات رسیدی دختر گلت را از طرف من ببوس
مامان مانلی
31 مرداد 92 20:14
چه دخمله ناناسی منم با افتخار لینکتون کردم



شما هم لینک شدید عزیزم
منتظر نی نی
1 شهریور 92 15:16
سلام عزیزم
از مسافرت برگشتین؟
خوش گذشت؟
ترلان خوبه خودت چطوری؟
دلم براتون تنگ شده بود همش به وبت سر میزدم
عکس جدید از ترلان بذار ببینمش
تازگیا خیلی دلم گرفته



مرسی که به ما سر زدی منم دلتنگت بودم
منتظر نی نی
1 شهریور 92 15:18
راستی مطمئنم خدا ارزوتو براورده کرده با دل پاک ازش خ.استی اونم جوابتو داده
مامان سولماز
2 شهریور 92 22:24
سلام ماماني خستگي سفر ات از بين رفت؟[]


ممنون عزیزم بله
مامان پريسا خانوم
3 شهریور 92 16:19
ايشالا به همه آرزوهات برسي مامان خانومي
ساناز
4 شهریور 92 19:16
عزیزم سلام ترلان کوچولوت خیلی خوشگله همیشه شادباشید


ممنونم عزیزم که به ما سر زدی
مریم مامان دونه برفی
25 شهریور 92 11:31
خدارو شکرکه به آرزوت رسیدی .متن زیبایی بود. به امید اینکه همه به آرزوهای کوچیک و بزرگشون برسن. یادت نره که خدا آرزوتو گذاشت تا درکنار یه کوچولوی مهربون برات برآورده کنه . وهم خواست بگه درگریه بچه ها هم حکمتی هست که من و تو شاید از آن بیخبریم.
عمی جون
7 آبان 92 22:19
عااااالی بود مثل همیشه.عکساتم خییییلی نازبد عجیج عمی