شب یلدا2
سلام دوست جونیا
امروز اخرین امتحانم رو دادم خیلی بد بود امیدوارم پاس بشم
آخه دیشب مراسم شب یلدای خاله جون ( خاله ی من و بابایی) بود و نشد درس بخونم.
اما بگم از ترلان جون که دیشب مثل فرشته ها شده بود اونقدر ناناز شده بود هی دلبری میکرد.
یه چیز جالب با تمام فامیلای آقا دوماد که نشسته بودن توی مجلس و ترلان برای اولین بار بود که اونا میدید دست میداد منم تعجب کردم آخه تا اون موقع با کسی دست نداده بود نمیدونم از کجا یاد گرفته بود جل الخالق
یه اتفاق خیلی بد هم افتاد که خیلی واسش دلم سوخت خورد زمین و بینیش خورد به لبه ی میز بمیرم برات مامان جون یه کم هم خون اومد
این عکس رو هم بعد از اینکه بینیش اینجوری شده بود و کلی گریه کرده بود گرفتم که یه خورده دخترم نا مرتب شده زخمش توی عکس واضح نیست ولی دیده میشه
اینجا هم با تلاشهای فراوان عمه جونش یه کم خندیده بعد از اون فاجعه
دیشب هم خونه ی مامانی خوابیدیم چون من امروز امتحان داشتم و دختر قشنگم پیش مامانی جون و آقا جون و خاله جونیاش حسابی بازی کرده بود و بهش خوش گذشته بود. در ضمن با خاله مهلا جونش رفتن مهمونی.
ترلان جدیدا یه کار خنده دار یاد گرفته اینکه میاد پاشو نشون میده میگه درد... اوخ... در صورتی که پاش هیچیش نشده و هی عشوه میاد تا پاشو بوس کنیم . ای شیطون بلای من