ترلانترلان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ترلان دختر زیبای من

سیسمونی

سلام مامان جونم چند روز پیش سیسمونی تو آوردیم. نمیدونی مامان بزرگت چه چیزایی که واسه تو فسقلی نخریده. اتاقت خیلی قشنگ شدهُ چه اسباب بازی های نازی برات خریده مامان بزرگُ یه عالمه عروسک و چیزایی قشنگ قشنگ. یه تخت خوشگلم داری که من منتظرم زود بیای روش بخوابی. لباسات خیلی کوچیک و نازن. خیلی انتظار اومدنت رو میکشیم. هم من هم بابایی. دیروز رفتم دکتر. برای اولین بار  صدای قلبت رو شنیدم .نمیدونی چه حسی خوبی داشتم از خوشحالی بال درآوردم. خاله ملیحه هم اینجاست. من و خاله می بوسیمت ...
1 خرداد 1392

داستان حموم رفتن

سلام گل من  ترلان جونم امروز با عزیز بردیمت حموم خیلی...................از حموم میترسی و گریه میکنی ولی بعد که لباساتو پوشیدی و همه چی تموم شده اینجوری میخندی...........   ...
1 خرداد 1392

کوچولوی شش ماهه ی من

سلام دختر نازم ببخشید این دفعه غیبتم طولانی شد اما خوبیش اینه که دارم توی خونه ی خودمون و با کامپیوتر خودم واست پست میذارم تو مثل یه فرشته ی کوچولو الان کنارم خوابیدی یه خورده سرما خوردی و فردا باید واکسن 6 ماهگی تو بزنی واسه همین خیلی نگرانتم ولی میدونم تو دختر خیلی قوی ای هستی و تحمل میکنی . عزیز دلم خیلی ناراحتم که یه خورده چند وقتیه که به خاطر دانشگاه رفتن من از هم دوریم ولی قول میدم جبران کنم . قول میدم همیشه کنارت بمونم وازت مواظبت کنم بوس بوس ناز گلم این مطلب و ٦ تا پست بعدیش مربوط به وبلاگ قبلیته که به   اینجا منتقلشون کردم  پس یادت باشه که این مطالب قدیمیه و مال الان نیست   ...
28 ارديبهشت 1392

من بابایی ام

سلام دخترم این اولین باریه که من برات پست میذارم تا حالا تو زندگیم خیلی چیزای خوبی داشتم خیلی لحظه های خوبی داشتم و خیلی چیزای خوب نصیبم شده ولی هیچ کدومشون غیر از به دست آوردن مامانت برام به اندازه ی تو ارزشمند نبود حتی میتونم بگم همونقدر که با به دست آوردن مامانت احساس خوشبختی کردم به دنیا اومدن تو هم کم از اون نداشت. با اومدن تو توی زندگیم از همه نظر پیشرفتی کردم که فکر کردنشم برام قابل باور نیست مثلا یه نمونه ی کوجولوش با اومدنت خدا اونقدر روزیمونو زیاد کرده که نگو امیدوارم همیشه بتونم برات اونی باشم که توقع داری همیشه پشتتون واستادم و نمیذارم هیچ چیزی تو زندگی کوچکترین ناراحتی برات ایجاد کنه حتی اگه لازم باشه از جونم مایه میذارم د...
26 ارديبهشت 1392

اسم دخمل مامان

سلام مامانم دیروز همانطور که گفته بودم رفتم دکتر. دکتر گفت چه دختر نازی داری . یه آزمایش بهم داد. امروز رفتم آزمایش دادم یه کم حالم بد شد ولی به خاطر تو دختر نانازم اشکالی نداره. الان من دارم میگم خاله ملیحه که هم خاله منه و هم خاله بابایی و انشالله در آینده خاله تو داره برامون تایپ میکنه.   امروز خیلی تکون میخوری مثل ماهی می مونی. امروز با خاله ملیحه و دایی مجتبی که ایشون هم از قضا هم دایی منه و هم دایی بابایی و در آینده دایی تو داشتیم در مورد اسمت رایزنی میکردیم. ترلان و روشنک و روژینا و واینیا اسمایی هستن که روش فکر کردیم. ترلان از همه بیشتر طرفدار داره. تا ببینیم اسمت چی میشه عزیزم. ...
26 ارديبهشت 1392

دختر من تب داره

ناز گل من الان که واست مینویسم ٨ و نیم صبحه تو دیشب خیلی تب داشتی و من و بابایی رو خیلی نگران کردی بابا جونت ساعت ٤ صبح رفت داروخونه و واست قطره ی تب بر گرفت یه کم تبت پایین اومد ولی هنوزم یه کم تب داری و خوابیدی  اونقد نگرانت بودم صبح زنگ زدم به مامانی جون ازش راهنمایی گرفتم میگفت ممکنه بخاطر دندون در آوردنت باشه آخه تازگیا یه دندون در آوردی بابایی بهت میگه تک دندون ولی کنارش لثه ات ورم کرده و فکر کنم داره یه مروارید کوچولوی دیگه هم در میاد خانوم کوچولوی من امیدوارم زود زود خوب بشی و دوباره بازیگوشی کنی ...
24 ارديبهشت 1392

من و ترلان و بابایی

عسل مامان سلام از دیروز گلم یاد گرفتی دس دسی می کنی اونقدر خوشگلی که نگو ترلان گلم این روزا اونقد سرم شلوغه که کمتر همدیگه رو میبینیم بیشتر پیش عزیز جون و عمه جون و مامانی جون هستی دلم خیلی برات تنگ میشه وقتی توی دانشگاهم فقط تو ذهنمی میدونم که تو هم دلت برام تنگ میشه خدا کنه این روزا زود تر بگذره از این همه دوری خسته شدم با بابایی بردیمت اسباب بازی فروشی خیلی ذوق کرده بودی عسلم برات اسباب بازی خریدیم ولی دوسش نداری و باهاش بازی نمیکنی ...
12 ارديبهشت 1392