ترلانترلان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

ترلان دختر زیبای من

سفر نامه

سلام دوست جونیااااااااا خوبین ؟؟دلم خیلی براتون تنگیده بود! نوروز امسال من و ترلانی و همسری رفتیم اصفهان. هوا عااااالی بود توپ توپ... آخه مشهد خیلی بارونی و سرد بود ما هم خوجحال که از آب و هوای عصر یخبندان مشهد فرار کردیم رفتیم اصفهان جاتون خالی خیییییییییلی هم خوش گذشت. جاده هم خیلی خوشگل بود من تا حالا کویر رو ندیده بودم خیلی قشنگه نمیدونم کویر پوشیده از نمک رو دیدین تا حالا ؟ اگه ندیدین حتما یه سر برین کویر خیلی باحاله... البته تابستون نرین که از گرما پخته میشین بهار برین خیلی خوبه آورین..آورین راستش ما توی این مسافرت بسان کسانی که ماموریت عکاسی آمده باشند فرت و فرت عکس میگرفتیم اینم عکساش ترلان و آقای  پدر در پل خو...
16 فروردين 1393

چهارشنبه؟؟؟

این پست یه کم بد آموزی داره چهارشنبه سوری رفتیم خونه عمه جون ،بابایی و عمو وحید آتیش درست کردن و شما کلی کیف کردی مامانی میخواستی از روی آتیش بپری همش هم میگفتی آتیش...آتیش شام هم رو آتیش... ...
28 اسفند 1392

وروجک آقای نجار

سلام دوستان خیلی دلم واستون تنگ شده بود اما مگه کارا میگذاشت بیام پیشتون ؟ راستی تو فامیل به ترلان میگن وروجک آقای نجار چون هم مثل اون شیطونه هم بامزه هم ریزه میزه یه عالمه حرف دارم نمیدونم از کجاش بگم(کلا خیلی حرف میزنم) عسلک مامان اینقد این روزا شیطونی کرد که هر چی بگم کم گفتم این عکسا خودش گویای همه چیزه .......... دالی ترلان موشه.......... خانومی کمدشو خالی کردم تا جابه جاش کنیم رفته توش نشسته بدون شرح!!! شما تصور کنین بخواین با وجود وروجک اقای نجار خونه تکونی کنین..... چه شود! آشپزخونه رو که میشستم به اندازه ای به ترلان خوش گذشت که نگو بس که آب بازی کرد خونمون هم خیلی ...
21 اسفند 1392

عاشقانه

ترلان جونم تازگی ها اونقدر دلبری میکنه که منو بابایی براش غش میکنیم قلبمون عشقمون روحمون تویی دخملکم چند بار اومدم از دلبریهاش بنویسم هر بار نشده داشتم شیرش میدادم اونقدر خوشگل نیگام میکرد لپشو گاز گرفتم گفت اوخ... گفتم ببخشید دیگه از عشق زیادیه ...یکم نیگام کرد گفت ایششششششششش مونده بودم بخندم یا اینکه درسته قورتش بدم تازگیا یاد گرفته به باباش میگه باباجون به منم میگه مامان نون(یعنی مامان جون) (یاد آیناز گلی افتادم آخه اونم به مامانش میگه مامان نون) وای وقتی پای نتم اونقد شیرین کاری میکنه تند تند اسم همه رو صدا میزنه باباجون ،عزیز ،آیه جون ،بعدشم پشت صندلیم بازه میاد میشینه اونجا به طرز وحشتناکی از صندلی بالا میره وقتی هم...
23 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام ما برگشتیم دست بابایی و عمو حمید ترلان درد نکنه که اینترنتمون رو درست کردن. درسای مامانی هم پاس شدن خدا رو شکر دو سه روز دیگه هم ترم جدید شروع میشه که باید ترلان جون یه کمی از مامانش جدا بشه و پیش عزیز و مامانی جونش بمونه با این ترم سه ترم دیگه مونده وای دیگه داره حوصلم سر میره خدایا به کمکت احتیاج دارم   ...
14 بهمن 1392

تولد همسری

صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی تولدت مبارک تو هیچی کم نداری برای همه چیز من بودن تولدت مبارک ...
2 بهمن 1392

شب یلدا2

سلام دوست جونیا امروز اخرین امتحانم رو دادم خیلی بد بود امیدوارم پاس بشم آخه دیشب مراسم شب یلدای خاله جون ( خاله ی من و بابایی) بود و نشد درس بخونم. اما بگم از ترلان جون که دیشب مثل فرشته ها شده بود اونقدر ناناز شده بود هی دلبری میکرد. یه چیز جالب با تمام فامیلای آقا دوماد که نشسته بودن توی مجلس و ترلان برای اولین بار بود که اونا میدید دست میداد منم تعجب کردم آخه تا اون موقع با کسی دست نداده بود نمیدونم از کجا یاد گرفته بود جل الخالق یه اتفاق خیلی بد هم  افتاد که خیلی واسش دلم سوخت خورد زمین و بینیش خورد به لبه ی میز بمیرم برات مامان جون یه کم هم خون اومد این عکس رو هم بعد از اینکه بینیش اینجوری شده بود...
30 دی 1392

سالگرد ازدواج

دختر نازم 14 دی سالگرد ازدواج من وباباییه 6 سال پیش توی همچین روزی من و بابایی توی حرم امام رضا قول دادیم که همیشه با هم بمونیم و عقد کردیم 2 ساله که سالگرد ازدواجمون به خاطر وجود تو (البته 2 سال پیش توی دلم بودی ) رنگ و بوی دیگه ای داره  تا 2 سال پیش برنامه این بود که سالگرد ازدواجمون بریم برای شام رستوران ارم شاندیز اما من این برنامه رو دو ساله که تغییر دادم و اون روز رو توی خونه جشن میگیریم خودم کیک میپزم و شام و یه عالمه تشکیلات بعدشم عکس میگیریم و کلی کیف میکنیم. امسال تو خیلی شیطونی میکردی و من مجبور بودم که روی اپن میز رو بچینم هر چند که به اونجا هم دسترسی داری اینم میز اون شبمون توی نور شمع ...
15 دی 1392